تا از لب و چشم تو به عالم از عمادالدین نسیمی غزل 73

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد

1 تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد

2 بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت جان مست تجلی شد و از پای درافتاد

3 در کوی هوای تو قدم کی نهد آن کو کرد از خطر اندیشه و در فکر سر افتاد

4 زاهد که طریقش همه شب ذکر و دعا بود در عشق تو با ناله و آه سحر افتاد

5 (بردار سر از خواب خوش ای خفته که آتش در جان گل از ناله مرغ سحر افتاد)

6 با غمزه بگو حاجت شمشیر زدن نیست کان تیر که بر جان زده ای کارگر افتاد

7 (از پختن سودای سر زلف سیاهت حاصل همه این بود که خون در جگر افتاد)

8 گر شعله زند بر دل خورشید بسوزد این آتش سودا که مرا بر جگر افتاد

9 آمد به سر کوی دلم دوش خیالش جان نعره زنان از حرم تن به در افتاد

10 مقبول نظرها شد و منظور الهی آن دل که به نزد تو قبول نظر افتاد

11 در وصف گل روی تو پیچید نسیمی اشعار منقش همه زان خوب و تر افتاد

عکس نوشته
کامنت
comment