1 تا غمزه ات شبیخون در کشور سکون زد چون غرقه مردمک دوش غوطه بموج خون زد
2 عقلم زسر گریزان جسمم چو شمع سوزان عشق آتشی فروزان در پرده درون زد
3 شد چهره زعفرانی اشکم شد ارغوانی تا عشق نغمه سازم در سینه ارغنون زد
4 کردی بحی تجلی روزی زروی لیلی مجنون به نجد از وجد لابد دم از جنون زد
5 در لامکان نگنجد کس را مکان خدا را فراش عشق آنجا خیمه بگو که چون زد
6 عشق است و بس که ریشه از کوه کند فرهاد عشق است و بس که تیشه بر طاق بیستون زد
7 در طور عشق حیدر آشفته سوخت چون خس جان شد نثار جانان خرگه زتن برون زد