تا نقاب از روی شهر از ابن یمین فریومدی غزل 299

ابن یمین فریومدی

آثار ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی

1 تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی صورت جان در خیال اهل دل بنگاشتی

2 نوبت شاهی بزن در ملک خوبی بهر آنک رأیت حسن از زمین بر آسمان بفراشتی

3 نه خدا را بنده باشی نه رعیت شاه را دل که بردی شحنه ئی از عشق خود بگماشتی

4 ز آن چه سیمین ذقن آبی بدین تشنه جگر تا نباید دادنت زودش بمشک انباشتی

5 غرق خونم چون گل و همچون بنفشه سوگوار تا تو در گلزار حسن خود بنفشه کاشتی

6 ای سبکروح جهان این سرگرانی تا بکی طاقت جنگت ندارم آشتی کن آشتی

7 گر تو باز آئی بصلح از من نبینی جز وفا گر چه وقت جنگ جای آشتی نگذاشتی

8 یاد میداری که در مستی حسن از بس غرور خون ما میریختی و جرعه می پنداشتی

9 عاشقان از نا امیدی همچو زلفت در هم اند تا تو بیموجب کم ابن یمین انگاشتی

عکس نوشته
کامنت
comment