1 تا می نشنوی ز خویشتن واحد و فرد تحصیل مراد خویش نتوانی کرد
2 آزاد شو از جهان و پاک از همه گرد خود را زن ره مساز اگر هستی مرد
1 دردمندان تو اندیشه درمان نکنند مستمندان غمت فکر سر و جان نکنند
2 زمره ای را که بود خاک درت آب حیات چون سکندر طلب چشمه حیوان نکنند
1 مشرک بی دیده کی احوال ما داند که چیست مرد حق بین معنی سر خدا داند که چیست
2 گمرهی کز خط وجه دوست، روی حق ندید شرح بیست و هشت و سی و دو کجا داند که چیست
1 بخت ابد یار آن که با تو قرین است با تو نشستن به از بهشت برین است
2 جور و جفا کردن از تو دور نباشد عادت خوبان روزگار چنین است