- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا تو بر رخ داده ای از زلف تاب آتشی افکنده ای در شیخ و شاب
2 زان همی سوزد جگر در سینه ام خون ز چشمم می رود بر جای آب
3 در ره عشقت چو خاک افتاده ام نازنینا سر چو سرو از ما متاب
4 جرعه ای زان جام لب می خورده ام لاجرم گشتم چنین مست و خراب
5 این زمان بر جای می خون می خورم وز دل مجروح نافرمان کباب
6 حالیا در ظلمت هجرم زبون تا ز وصلت کی برآید آفتاب
7 روی پنهان کرده ای از ما چرا کس نمی بندد به مه هرگز نقاب
8 تا به کی داری مرا ای ماه روی همچو زلف خویشتن در پیچ و تاب
9 من جهان و جان به شکرانه دهم ار ببینم یک شبی رویت به خواب