1 تا مستی هستیت نگردد لاشی از جام وصال او کجا نوشی می
2 تا در نظرت نقش توئی می ماند در کوی حقیقت نبری هرگز پی
1 آن یکی شخصی به ناگه گنج یافت از نشاط و شوق هر سو می شتافت
2 هر کرا یکدم مصاحب می شدی یا کسی پیشش به کاری آمدی
1 تا نقاب از مه رخسار تو برداشت صبا یافت از پرتو حسن تو جهان نور و صفا
2 از تجلی جمال تو دل و جان جهان مست و لایعقل و شیداست زهی حسن لقا
1 ملک دین را آنکه حالی مقتداست زبدۀ اولاد ختم انبیاست
2 آن محمد نام عیسی مرتبت ملک معنی را سلیمان منزلت