1 تا آمدن تو شوق را گشت یقین بندد ز طرب، خانه ی دل را آیین
2 خود را برسان که شوق از اندازه گذشت جایی مکن آرام بجز خانه ی زین
1 ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها
2 خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر دست بر بالای یکدیگر نهاده شیرها
1 رهنمایی چون کنم در دیدن او دیده را؟ حاجت تعلیم نبود مردم فهمیده را
2 هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او شانه داند معنی این مصرع پیچیده را
1 ما را سپرده است به ساقی حبیب ما نیکو خلیفه ای ست که دارد ادیب ما
2 مخمور شوق را می وصل است سازگار ما خسته ایم و ساقی کوثر طبیب ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به