1 تا آمدن تو شوق را گشت یقین بندد ز طرب، خانه ی دل را آیین
2 خود را برسان که شوق از اندازه گذشت جایی مکن آرام بجز خانه ی زین
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 احتراز از عشق کی باشد دل دیوانه را؟ شعله، از مستی بود مهتاب، این پروانه را
2 دل چو دارد مایه ای از عشق، یک داغش بس است گرم سازد فصل تابستان چراغی خانه را
1 سرو چون سایه ز پی آمده رفتار ترا نرگس زن شده گل، گوشه ی دستار ترا
2 پای مجنون تو در سلسله کی بند شود طوق و زنجیر رکاب است طلبکار ترا
1 خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب میزند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب
2 عمرها رفت و همان بیگانهای با ما، مگر در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به