-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا خبردار ز سر لب جانان شدهایم خبر این است که تا به قدم جان شدهایم
2 تا به یاد لب او جام لبالب زدهایم واقف از خاصیت چشمهٔ حیوان شدهایم
3 جامجم گر طلبی مجلس ما را دریاب کز گدایی در میکده سلطان شدهایم
4 همه اسباب پریشانی ما جمع آمد تا ز مجموعه آن زلف پریشان شدهایم
5 زلف کافر به رخش راهنمون شد ما را از ره کفر به سر منزل ایمان شدهایم
6 با سر زلف شکن در شکنش عهد مبند که بدین واسطه ما بی سر و سامان شدهایم
7 سبحه در دست و دعا بر لب و سجاده به دوش پی تزویر و ریا تازه مسلمان شدهایم
8 نفس ازین بیش توانایی تقصیر نداشت عقل پنداشت که از کرده پشیمان شدهایم
9 همه از حیرت ما واله و حیرت زدهاند بس که در صورت زیبای تو حیران شدهایم
10 تو همان چشمهٔ خورشیدی و ما خفاشیم که ز پیدایی انوار تو پنهان شدهایم
11 داغ و دردت ز ازل تا به فروغی دادند فارغ از مرهم و آسوده ز درمان شدهایم