1 تا عقل کل حیران شود برقع ز رخ یک سو فکن تا روح سرگردان شود تابی در آن گیسو فکن
2 آورد بر شاه ختن زنگی زلفت تاختن زان غمزه لشکرشکن تیری بدان هندو فکن
1 مردم تبریز همچو آب لطیفند شخص بجز از شکل خود در آب نبیند
1 درین دیار بدان زندهام که گهگاهی نسیم باد صبا زان دیار میآید
1 حسنی که هست روی تو را بینهایت است خوب است گل ولی نمک اینجا به غایت است
2 افسانههای خسرو و شیرین ز حد گذشت ما و حدیث روی تو کانها حکایت است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به