- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا سودا شب نقاب صبح صادق کردهای روز را در دامن مشکین شب پروردهای
2 ای بسا شبها که با مهرت به روز آوردهام تا تو بر رغم دلم یک شب به روز آوردهای
3 از بخاری چشمه خورشید را آشفتهای وز غباری خاطر گلبرگ را آزردهای
4 مه رخان چین به هندویت خطی دادهاند زان سیه کاری که با خورشید رخشان کردهای
5 گر چه جان بخشیدهای از پسته تنگم ولی شد ز عناب لبت روشن که خونم خوردهای
6 مردم چشم جهان بینت اگر خوانم رواست زانکه در چشم منی وز چشم من در پردهای
7 جاودان در بوستان عارضت سرسبز باد آن نبات تازه کز وی آب شکر بردهای
8 گرد عنبر بر عذار ارغوان افشاندهای برگ سوسن بر کنار نسترن گستردهای
9 یار کنار چشمه حیوان به مشک آلودهای یا غبار درگه صاحب به لب بستردهای