- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا شد سپر بلایش دل درویش هر لحظه رسد زخم دگر برجگر ریش
2 پیوسته بشمشیر جفا یار ستمکار بی رحم زند بردل بیچاره من ریش
3 گویی که رسد بر دل و جان مرهم تازه هر تیر که بر سینه من آید از آن کیش
4 با ما مگرش مهر و وفا هست ز یادت چون جور و جفایش بمن آید ز همه بیش
5 بنگر که چه سانست نکو خواهی نادان از عقل دهد توبه مرا عقل بداندیش
6 زین بادیه هرگز نبرد راه بمنزل هر کس که نهد پای درین ره بسر خویش
7 خواهی که اسیری بودت بار بوصلش از خود گذر و مرد صفت نه قدمی پیش