- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا نقاب از مهر رویش دور شد جمله ذرات غرق نور شد
2 حسن او در پرده ذرات کون هم هویدا گشت و هم مستور شد
3 کعبه و مسجد ز رویش نور یافت وز لب او میکده معمور شد
4 بود چشمش فتنه عالم ولی غمزه او زاد فی الطنبور شد
5 قابل دیدار جانان کی شود هرکه او جویای خلد و حور شد
6 از شراب لعل ساقی جان و دل گه چو چشمش مست وگه مخمور شد
7 از غم دنیا و دین دل باز رست تا بدیدار تو جان مسرور شد
8 از جفای ترک چشم فتنه جو جمله عالم پر زشرو شور شد
9 دید عالم را اسیری پر زخود از لباس بود خود چون عور شد