1 تا ز عالم فانی، عارف زمان رفته از تن جهان گویی، عمر جاودان رفته
2 هر که پیشوا دارد، نور شمع ایمان را بر سرای ظلمانی، آستین فشان رفته
3 بهر سال تاریخش، خامه ام نشان می جست دل به خون تپید و گفت: دانش از میان رفته
1 حلاوت در مذاقم نیست آب زندگانی را نفس باشد رگ تلخی، شراب زندگانی را
2 پر پرواز باشد رنگ و بوی مستعار او وفا نبود گل پا در رکاب زندگانی را
1 به هند، گشته زمین گیر، ناتوانی ما رسیده است به شب، روز زندگانی ما
2 به ما قفس وطنان، نوبهار می خندد خزان رسید و نشد فصلگل فشانی ما
1 مپسند تشنه لب، دل اندوه پیشه را یارب ز سنگ فتنه نگهدار شیشه را
2 ظاهر شدی به عالمیان، عجز کوهکن گر می فتاد با دل ماکار، تیشه را