- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا صبح قیامت نشود ذوق فراموش آن را که کند با تو شبی دست در آغوش
2 نقاش اگر این روی ببیند متحیر چون صورت دیوار بماند ز تو خاموش
3 برمردم دیوانه چه انکار که عاقل تا در دهنت می نگرد می رود از هوش
4 سیم است نمی دانم اگر عاج کدام است کان را بر و گردن نتوان گفت و بنا گوش
5 آخر چه بلایی و چه آشوب و چه آفت شهری ز تو پر فتنه و شهری ز تو بر جوش
6 جور و ستم و حیفِ رقیب اینهمه سهل است از یاد تو باید که نباشیم فراموش
7 یاران خبرم نیست ملامت مکنیدم افتاده چو بینید چه پرسید ز مدهوش
8 با کس نتوان گفت که کشته است که قاتل مجروح بکرده ست و دهن بسته که مخروش
9 گویند که ایام گل و موسم نوروز در خانه و بال است به بستان رو و می نوش
10 خاطر به گلستان نکند میل که در شهر دیوانه بکردهست مرا سرو قبا پوش
11 جایی دگر از کوی دلارام نزاری خوشتر نبود هرکه بگوید تو بمنیوش