1 تا بر آمد صبح پیری پایم از رفتار ماند کیست تا برگیرد و در سایه تاکم برد
2 ذرهام سودای وصل آفتابم در سر است بال همت میگشایم تا بر افلاکم برد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رهی به گونه چون لاله برگ غره مباش که روزگارش چون شنبلید گرداند
2 گرت به فر جوانی امیدواریهاست جهان پیر ترا ناامید گرداند
1 چو گل ز دست تو جیب دریدهای دارم چو لاله دامن در خون کشیدهای دارم
2 به حفظ جان بلا دیده سعی من بیجاست که پاس خرمن آفت رسیدهای دارم
1 خویشتنداری و خموشی را هوشمندان حصار جان دانند
2 گر زیان بینی از بیان بینی ور زبون گردی از زبان دانند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به