- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا منور شد ز خورشید رخ او دیدهام در همه اشیا ظهور صورت او دیدهام
2 از مذاق جان من بوی دم عیسی نرفت تا چو موسی نطق آن شیریندهان بشنیدهام
3 کافرم گر، دیدهام بیعشق او چندان که من گرد اقلیم وجود خویشتن گردیدهام
4 کی کنم چون زاهد خام آرزوی خانقاه من که در میخانه چون می سالها جوشیدهام
5 ای به خوبی فرد و واحد در دو عالم جز رخت قبلهای گر هست من زان قبله برگردیدهام
6 دارد از دنیی و عقبی هرکسی بگزیدهای از همه دنیی و عقبی من تو را بگزیدهام
7 تا به شئ الله از لب دادهای جامی مرا صد فریدون را ز چشمت جام جم بخشیدهام
8 گرچه عمری بودم از سودای زلفت بیقرار تا شدم بیمار چشم مستت آرامیدهام
9 دوش در می، ساقی لعلت نمیدانم چه ریخت کز خمارش تا به روز امشب به سر غلتیدهام
10 تا ز وصلت بشنوم روزی درایی چون جرس بر درت شبها به زاری تا سحر نالیدهام
11 هر زمان میپوشم از تو خلعت دردی ز نو از تو چون پوشانم آنها کز تو من پوشیدهام
12 برقع از رخسار گلگون تا برافکندی چو سرو بر گل خودروی خندان در چمن خندیدهام
13 ای دلم رنجور سودای تو، هر جانی که او از چنین سودا نه رنجور است، از او رنجیدهام
14 (ای به قدر و رفعت افزون صد ره از کون و مکان یک به یک پیمودهام من مو به مو سنجیدهام)
15 گفت چشمت: ای نسیمی از که مستی؟ گفتمش جام سودای تو در بزم ازل نوشیدهام