تا ز جام عشق دل مستان شد از جویای تبریزی غزل 852

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

تا ز جام عشق دل مستان شد و دیوانه هم

1 تا ز جام عشق دل مستان شد و دیوانه هم چون گهر مستغنی است از فکر آب و دانه هم

2 شیشه های طاق این غمخانه دلهای پر است شکوه ها زین دور دارد با لب پیمانه هم

3 صدمه های دل تپیدن نه همین رنگم شکست رخنه ها افکند در دیوارهای خانه هم

4 کرم شب تابیست چون گردد به گرد عارضش شمع بزم یار گاهی، می شود پروانه هم

5 گریهٔ مستی نه تنها غم زدای سینه است صیقل دلهاست جویا قهقه مستانه هم

6 اسیر پیچش آن طره شکن گیرم ز موج نکهت سنبل کنند زنجیرم

7 ز حیرتم چه عجب گر بماند از رفتار به روی آب روان گر کشند تصویرم

8 مرا ز ضعف به دل طاقت گسستن نیست گر از سرشک بود دانه های زنیجرم

9 لب سخن نگشایم عبث که همچو کتاب عیان ز پردهٔ خاموشیست تقریرم

10 به سینه غنچه پیکان شود مرا گل داغ جدا ز گلشن کوی تو بسکه دلگیرم

11 چو ریخت دست قضا رنگ صورت هستی ز پیچ و تاب رگ برق کرد تحریرم

12 شوم ز دشت نوردی اسیرتر جویا که همچو خانه دو نقش پای زنجیرم

عکس نوشته
کامنت
comment