1 تا از فروغ روی تو گل کامیاب شد چون صبح داغ سینه من آفتاب شد
2 از حسن نیم رنگ تو، ای ساقی بهار نظاره سیر مست گل ماهتاب شد
3 چون کشتی شکسته، که از آب پر شود ما را دل شکسته پر از خون ناب شد
1 گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا بنده سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟
2 بسکه کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت بعد ازین بر گریه خود خنده میآید مرا
1 کاکل ز چه بگذاشته ای تا کمر خود؟ مگذار بلاهای چنین را بسر خود
2 رفتار ترا، گر ملک از عرش ببیند آید بزمین فرش کند بال و پر خود
1 آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
2 آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت