1 تا شمع قلندری بهائی افروخت از رشتهٔ زنار دو صد خرقه بسوخت
2 دی پیر مغان گرفت تعلیم از او و امروز، دو صد مسله مفتی آموخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در بزم تو ای شمع، منم زار و اسیر در کشتن من، هیچ نداری تقصیر
2 با غیر سخن کنی، که از رشک بسوز سویم نکنی نگه، که از غصه بمیر
1 اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار به خاطرت نرسد از من شکسته غبار
2 به گوش من، سخنی گفت دوش باد صبا من از شنیدن آن، گشتهام ز خود بیزار
1 نان و حلوا چیست؟ جاه و مال تو باغ و راغ و حشمت و اقبال تو
2 نان و حلوا چیست؟ این طول امل وین غرور نفس و علم بیعمل
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به