- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا همتم به دست طلب زد در بلا دربست شد مسخر من کشور بلا
2 دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود چون مینهاد بر سر من افسر بلا
3 آن دم هنوز قلعة مهدم حصار بود کاورد عشق بر سر من لشکر بلا
4 بر کوهکن ز رتبه مقدم نوشتهاند نام بلا کشان تو در دفتر بلا
5 تا بنده بود بیتو به داغ جنون اسیر تابنده بود بر سر او افسر بلا
6 تا هست کاکل تو بلاجو عجب اگر کاهد زمانه یک سر مو از سر بلا
7 مردیست مرد عشق که دایم چو محتشم در یوزه مراد کند از در بلا