1 تا عمر مرا فلک به غم پیموده است گوشم به فغان اهل شیون بوده است
2 امروز شنیده ام ز عرفی، بی تو در خواب که چرخ هم نشنوده است
1 هزار حسن عبادت نه زشتی عمل است متاع من دل مجذوب و مستی ازل است
2 یکی است نقد حکیمان و حسن نادانان هر آن چه در کتب حکمت است در مثل است
1 نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما
2 آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما
1 گر شوم صد سال محروم از نگاه روی دوست دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سوی دوست
2 تا قیامت هر سر مویم جدا در خون تپد گر به آرامم نباشد رخصت از سرکوی دوست