-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دلم در خم آن زلف سیهنام افتاد چون غریبی است که در کشمکش شام افتاد
2 سر ناکامی دل باختگان دانستم تا مرا کار بدان دلبر خودکام افتاد
3 چه کنم گر نکنم پیروی باد صبا که میان من و او کار به پیغام افتاد
4 نظر از روشنی شمس و قمر پوشیدم تا نگاهش به من تیره سرانجام افتاد
5 همه از فتنهٔ ایام ز پا افتادند فتنهٔ چشم سیاهش پی ایام افتاد
6 آن که هرگز قدمی از پی ناموس نرفت بر سر کوی خرابات نکونام افتاد
7 این همه باده که مستان سبو کش زدهاند جرعهاش بود که از لعل تو در جام افتاد
8 ریخت تا دام سر زلف تو بر دانهٔ خال میخورم حسرت مرغی که در این دام افتاد
9 میگساری که لب و چشم تو بیند، داند که چرا از نظرم شکر و بادام افتاد
10 نامه گر سوخت ز تحریر فروغی نه عجب که ز تفسیر غمت شعله در اقلام افتاد