1 تا چشم من از نور رخت بیخبر است در نور دل و دیده فراوان اثر است
2 می نتوانم به درد چشمت دیدن نادیدن تو ز هر چه دیدم بتراست
1 ای جمال تو رونق گلزار بنده زلف تو نسیم بهار
2 زلف مشکین به گرد روی نکوت چون بر اطراف آفتاب غبار
1 بی نام تو نقش سکه وارون گردد بی یاد تو کام خطبه خوان خون گردد
2 زیبد که زبان خاطب الکن گردد تا وضع زبان و دل دگرگون گردد
1 تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
2 نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذت برنایی هست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به