1 تا یوسف عهد را بچاه افکندند از اوج سپهر حسن ماه افکندند
2 گو منطقه سپهر بگسل پس از این چون از سر خورشید کلاه افکندند
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست