1 تا گوهر جان در صدف تن پیوست وز آب حیات گوهری صورت بست
2 گوهر چو تمام شد، صدف را بشکست بر طرف کله گوشهٔ سلطان بنشست
1 ای صوفی صافی که خدا میطلبی او جای ندارد، ز کجا میطلبی؟
2 گر زانکه شناسی اش چرا می خواهی ور زانکه ندانی اش که را میطلبی؟
1 بی آن که به کس رسید زوری از ما یا گشت پریشان، دلِ موری از ما
2 بی هیچ برآورد به صد رسوایی شوریده سر زلف تو، شوری از ما
1 تخمی است خرد، که جان از او رُست و روان بار و بر و برگش آخشیج و حیوان
2 از تخم غرض بَر است و بَر هَست همان آباد بر آن بَر که ز تخم است نشان