تا دیده ام چو گل به ته پیرهن تو را از جامی غزل 30

تا دیده ام چو گل به ته پیرهن تو را

1 تا دیده ام چو گل به ته پیرهن تو را گلبرگ ناز خوانده ام از لطف تن تو را

2 از تار و پود رنجه شود نازنین تنت به گر کنند جامه زبرگ سمن تو را

3 تو آن بتی که هیچ برهمن به بتکده بت را نداشت دوست بدینسان که من تو را

4 آن ترک کافری تو که بهر هلاک من گردند نامزد ز خطا و ختن تو را

5 مژده دهی که جان تو بس نرخ بوسه ام پیش آر سر که بوسه زنم بر دهن تو را

6 کس نیست کز ترانه تو نیست در سماع دستان دیگر است به هر انجمن تو را

7 جانان که جان توست ز تو سایه برگرفت جامی چه ممکن است دگر زیستن تو را

عکس نوشته
کامنت
comment