- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا از بر چشم آن جوان رفت بینائی چشم ما از آن رفت
2 رفتم که از آن کناره گیرم هر چیز که بود از میٰان رفت
3 دل رفت که دوست کام گردد بیچاره بکام دشمنان رفت
4 از ذوق سمٰاع در خروشم تا نام که باز بر زبان رفت
5 ای از همه مانده بر سر هیچ جهدی جهدی که کاروان رفت
6 خود را به کنار خود ندیدیم تا از که حدیث در میان رفت
7 اندیشه کجا رسد به کنهش بر چرخ کسی به نردبان رفت؟
8 دیگر ز ندامتم چه حاصل اکنون که چو تیرم از کمان رفت
9 تعیین قدر نمیتوان کرد از تیر قضا کجٰا توان رفت
10 از کشتن من زیان چه داری؟ حرفیست که در میان، زیان رفت
11 چون رفت ز بام سوی خلوت گوئی تو که ماه ز آسمٰان رفت
12 شد خاک رضی بر آستانش رفته رفته بر آسمٰان رفت