- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا مرا بود بر ولایت دست بودم ایزد پرست و شاه پرست
2 امر شه را و حکم الله را نبدادم به هیچ وقت از دست
3 دل به غزو و به شغل داشتمی دشمنان را از آن همی دل خست
4 چون به کفار می نهادم روی بس کس از تیغ من همی به نرست
5 به یکی حمله من افتادی خیل دشمن ز ششهزار نشست
6 مگر از زخم تیغ من آهن حلقه گشت و ز زخم تیغ بجست
7 آمد اکنون دو پای من بگرفت خویشتن در حمایتم پیوست
8 من کنون از برای راحت او به گه خفتن و بخاست و نشست
9 دست در دست برده چون مصروع پای در پای می کشم چون مست
10 بس که گویند از حمایت اگر بکشی دست و رسم آن آئین هست
11 جز به فرمان شهریار جهان باز کی دارم از حمایت دست
12 تا نگوید کسی که از سر جهل بنده مسعود امان خود بشکست