1 تا بشنیدم که ناتوانی دلتنگ شدم چنانکه دانی
2 گفتم شخصی بدان لطیفی افسوس بود به ناتوانی
3 افتاد ز هاتفی به گوشم ناگاه ندای آسمانی
4 کان نیست به ناتوان افسوس کافسون به دوست زندگانی
1 ننویسی جواب نامه من نامه من نیرزدت به جواب
2 ای عجب فضل تو روا دارد کز لب تشنه بار گیرد آب
1 نیسان نسیم باغ معنبر کند همی کز خاک سوده بیضه عنبر کند همی
2 باد صبا وزید و هوا و دماغ را پر عنبرین صبای معنبر کند همی
1 روی زرینم از اندیشه سیمین بر او چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
2 روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا نکند تازه مگر تازه گل پر بر او