1 تا بشنیدم که ناتوانی دلتنگ شدم چنانکه دانی
2 گفتم شخصی بدان لطیفی افسوس بود به ناتوانی
3 افتاد ز هاتفی به گوشم ناگاه ندای آسمانی
4 کان نیست به ناتوان افسوس کافسون به دوست زندگانی
1 آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند
2 عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند
1 بهار لاله رخساری نگار سرو بالایی گل و شمشاد زلفینی مه و خورشید سیمایی
2 نگار و مه تو را خوانم، بهار و گل تو راگویم که اینها عالم آرایند و آنها را تو آرایی
1 جور از این برکشیده ایوانست که بر او مشتری و کیوانست
2 دم سردی که برکشد مردم هم از این برکشیده ایوانست