تا که من نرد وفا با رخ از جهان ملک خاتون غزل 908

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تا که من نرد وفا با رخ تو باخته ام

1 تا که من نرد وفا با رخ تو باخته ام مهره ی مهر تو در طاس غم انداخته ام

2 بار هجران تو بر جان من امروزی نیست با غم عشق تو عمریست که در ساخته ام

3 همچو پروانه سرگشته به شمع رخ دوست بی تکلّف دو جهان را همه در باخته ام

4 از دل و جان و جوانی همه بیگانه شدم تا سگی را به سر کوی تو بشناخته ام

5 سالها تا به فراز و به نشیب شب هجر باد پایان وفا را به جهان تاخته ام

6 آنچنان واله و شیدای تو گشتم که ز شوق بارها دیده ی خود دیده و نشناخته ام

7 طوطیی بود سخنگوی به مدح تو زبان از غم هجر تو اکنون بتر از فاخته ام

8 سرزنش ارچه کنم بار رقیبم که چو سرو با وجود شب وصل تو سر افراخته ام

9 خبرت نیست که از بوی تو ای جان و جهان همچو موم از غم هجران تو بگداخته ام

عکس نوشته
کامنت
comment