-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا قامت او به باغ برخاست سرتاسر شهر شهور و غوغاست
2 گفتم که قدش به سرو ماند گفتا که نباشد این چنین راست
3 گفتم که نظر به قامتش کن گفتا که چمن دگر بیاراست
4 گفتم که بلاست بر دل خلق گفتا تو ببین که آن چه بالاست
5 کز رشک قد تو سرو بستان دستش همه بر دعا به بالاست
6 گفتم ز چه میل ما نداری سروش چو مدام میل بر ماست
7 سرو از نظر جهان بیفتاد تا سرو قدش به پای برخاست
8 گفتم که رخش بهست یا ماه گفتا که ازوست در کم و کاست
9 گفتم که ز عنبرست زلفش گفتا که، کرا مجال و یاراست
10 گفتم که کمان ابروانش تیر مژه زان کمان شود راست
11 گفتم که دلش نسوخت بر ما گفتا که دلش چو سنگ خاراست
12 فریاد و فغان ما ز حد رفت بر ما نظر ار کنی خداراست