-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد هر جا که دلی بود به امداد من آمد
2 سودای سر زلف کمندافکن ساقی سیلی است که در کندن بنیاد من آمد
3 هر سیل که برخاست ز کهسار محبت اول به در خانهٔ آباد من آمد
4 هر جا که بیان کرد کسی قصهٔ یوسف حال دل گم گشته خود یاد من آمد
5 هر شب که فلک زان مه بی مهر سخن گفت یک شهر به فریاد ز فریاد من آمد
6 زلفش به عدم گر کشدم هیچ غمی نیست کاین سلسله سرمایهٔ ایجاد من آمد
7 از چنگل شاهین اجل باک ندارد هر صید که در پنجهٔ صیاد من آمد
8 پیداست که از آب بقا خضر ندیدهست آن فیض که از خنجر جلاد من آمد
9 فریاد که داد از ستمش مینتوان زد بیدادگری کز پی بیداد من آمد
10 یک آدم عاقل نتوان یافت فروغی شهری که در آن شوخ پری زاد من آمد