1 تا هجر تو داغ دل ریشم فرمود درد دلم افزونتر از آنست که بود
2 در صبر زدم دست و نمی دارد سود بر حال چنین دلی بباید بخشود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
2 در آب بسته فکن از صراحی آتش تر که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
1 یا جانم ازین قالب دلگیر برآرید یا کامم از آن دلبر کشمیر برآرید
2 تا فاش شود قصه دیوانگی ما یک روز مرا بسته به زنجیر برآرید
1 تا سر زلف تو شوریده و سرکش باشد کارمن چون سر زلف تو مشوش باشد
2 عشقت آن خواست که در راه تو تا جان دارم بار عشق تو بر این جان بلاکش باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به