1 تا بود در دریده اشک امشب مجال خواب نیست خواب آید آن زمان در دیده کورا آب نیست
2 بزم من شبهاست روشن از خیال روی تو خانه درویش را شمعی به از مهتاب نیست
1 ترک دین و دل نمودم ترک جان هم میکنم غیر عشقت هر چه باشد ترک آن هم میکنم
2 گر تو صیاد منی آزردگی در دام نیست در قفس سیر و صفای گلستان هم میکنم
1 دلم دائم ز هجرت خویش را بیمار میخواهد ز تیغ بیدریغت سینه را افکار میخواهد
2 نمیخواهم که داغ عارضت از آب و تاب افتد بلی بلبل همیشه رونق گلزار میخواهد
1 تا کی از بخت فرو بسته گره وا نکنی نظر لطف به آوارگی ما نکنی
2 گوییا اسم جدایی نشنیده است دلت ورنه درد دل ما از چه مداوا نکنی