تا که یک شام به بزم از امیرعلیشیر نوایی غزل 207

امیرعلیشیر نوایی

آثار امیرعلیشیر نوایی

امیرعلیشیر نوایی

تا که یک شام به بزم طربش در شد شمع

1 تا که یک شام به بزم طربش در شد شمع کشته و مرده آنشوخ ستمگر شد شمع

2 در شب وصل رخ آن بت مهوش کافیست شمعها خوش نبود زانکه مکرر شد شمع

3 شعله آتش رخسار تواش در گیرند یعنی از نور جمال تو منور شد شمع

4 با همه سرکشی و شعله حسن افروزی کی به قد و مه روی تو برابر شد شمع؟

5 ساقیا بزم مرا شمع نباید امشت کز می روشن و زان چهره میسر شد شمع

6 پای در بند به فانوس و به گردن زنجیر زانکه دیوانه آن سرو سمن بر شد شمع

7 فانی اندیشه افسر ز سرت بیرون کن بین که چون افسر زر داشت دران سر شد شمع

عکس نوشته
کامنت
comment