بی ساخته در اهل کرم رسم کرم نیست از سعیدا غزل 162

بی ساخته در اهل کرم رسم کرم نیست

1 بی ساخته در اهل کرم رسم کرم نیست ورنه سخن اهل کرم لا و نعم نیست

2 غیر از دل بی کینهٔ آیینه ضمیران آن کیست که بر سینهٔ او داغ درم نیست؟

3 در قید هوا و هوس و لاف بزرگی بگشای نظر مرد خدا شیر علم نیست

4 بسیار مگو با فلک از طالع ناساز ز این دور همین طالع ناساز تو کم نیست

5 هر چیز که تقدیر بیان کرد قلم رفت ورنه رقم صنع به فرمان قلم نیست

6 گم کرده پی از غم، دوم خویش نیاریم جایی نرسیدیم که غم بر سر غم نیست

7 بی جان نتوان سیر جهان کرد سعیدا آن را که در این بادیه دم نیست قدم نیست

عکس نوشته
کامنت
comment