مگر وزید نسیمی ز سرو سیمبر من از جامی غزل 792

مگر وزید نسیمی ز سرو سیمبر من

1 مگر وزید نسیمی ز سرو سیمبر من که باز شعله برآورد آتش جگر من

2 خجسته باد طلوع تو ای سهیل یمانی که روز گشت به اقبال طلعتت سحر من

3 لبم ز سوز نفس سوخت دیده از تف گریه بسوخت آتش عشق تو جمله خشک و تر من

4 به گریه گفتم ازین در مرا مران به سر خود به خنده گفت بر این در میا دگر به سر من

5 ز دیدن تو که محروم مانده ام نه ز دوری ست که چون پری ز لطافت نهانی از نظر من

6 ز اشک و چهره به راه تو سیم و زر بکشیدم که خاک راه تو بهتر ز وجه سیم و زر من

7 مکن به علم نظر عیب من که در دل جامی جز این صفت نبود شیوه دگر هنر من

عکس نوشته
کامنت
comment