مگر که شهر دگر باز در از آشفتهٔ شیرازی غزل 481

1 مگر که شهر دگر باز در نظر دارد کز این دیار مه من سر سفر دارد

2 گشود مملکت پارس را به نیم الارض بفتح ترک و عرب تا چه در نظر دارد

3 دو روز نیست فزون تر بمنزلی ساکن مهم به تندروی حالت قمر دارد

4 خبر زحال دلم داد اشک خونینم که تازه آمده از خانه و خبر دارد

5 هر آن دعا که پی ماندنش رقم کردم ببین زبخت بدم واژگون اثر دارد

6 ثمر بغیر دهد نونهال نوسفرم دریغ نخل محبت که این ثمر دارد

7 تو را که خرمن حسنست در کمال نصاب زخوشه چین گدائی کجا ضرر دارد

8 اگر چه گلشن حسن تو را خزانی نیست زبرق آه سحرگاهی صد شرر دارد

9 تو سنگدل که زآتش نمیکنی پرهیز بترس زآتس آهی که در جگر دارد

10 بکن رعایت درویش گرچه سلطانی کز آه مور سلیمان بسی حذر دارد

11 بکن بحلقه گیسوی خویشتن رحمی کز آه سینه آشفته بس خطر دارد

12 بکن رعایت درویش خویش ای سلطان که او زمهر علی کسوتی ببر دارد

13 اگر رقیب بود حیله ساز چون روباه مگو بسوز که این بیشه شیر نر دارد