- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر آن گربه در بریانی آویخت ربود از سفره بریانی و بگریخت
2 یکی شد تا ز پیشش ره بگیرد مگر آن گربه را ناگه بگیرد
3 عزیزی آن بدید از دور ناگاه که میزد گربه را آن مرد در راه
4 بدو گفت ای ز دل رفته قرارت بیفتادست با این گربه کارت
5 تو آن سگ را زن ای سگ طبع ناساز که بریانی ستاند گربه را باز
6 زهی خوش با سگی تازی نشسته بپیش سگ بدمسازی نشسته
7 بپیش سگ بسوزن دادن آیند چو سوزن داده شد تیغ آزمایند
8 بکار سگ بسی گردی تو شیری هنوز این سگ نیاوردست سیری
9 تو سگ را بند کن روزی نهاست که گردن بستهٔ با سگ گشادست
10 فرو ماندی همی چون مبتلایی که چون قوتی بدست آری ز جایی
11 تو بر رزاق ایمن باش آخر صبوری ورز وساکن باش آخر
12 ز کافر مینگیرد رزق خود باز کجا گیرد ز مرد پر خرد باز