- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر صبا ز سر کوی یار می آید که بوی سنبل گیسوی یار می آید
2 مرا هوای جنون تازه می شود هردم که یاد سلسله ی موی یار می آید
3 معطّرست دماغ دلم به باد سحر از آن سبب که ازو بوی یار می آید
4 روا بود که نویسم ز خون دیده و دل جواب نامه که از سوی یار می آید
5 مرا ز شیوه ی بادام و شکل پسته و گل خیال چشم و لب و روی یار می آید
6 به ماه عید نظر گر کنم حرامم باد مرا چو یاد ز ابروی یار می آید
7 شکایت از غم و جور و جفای دهرم نیست مرا جفا همه از خوی یار می آید
8 دلم به تیغ جفایش بخست جان و جهان خوش است از آنکه ز بازوی یار می آید