1 مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا
2 ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود بجای گرد برخیزد اگر فریاد ازین صحرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هست تا ترک تعلق کرده سامان مرا پرتو مه شمع کافوری شبستان مرا
2 چشم آن دارم که گردد بحر رحمت موج زن در گداز آرد چو خجلت کوه عصیان مرا
1 لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را معذور توان داشتن این بی سر و پا را
2 دولت نتوان یافتن از پهلوی خست هرگز نکند کس به مگس صید هما را
1 پرتو حسن زبس سوخته بال و پر ما سرمهٔ دیدهٔ عنقا شده خاکستر ما
2 کشتهٔ عشق بتان زندهٔ جاوید بود دم عیساست دم تیغ جفا بر سر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به