1 مگر بگذشت دل آزرده ای با درد ازین صحرا که همچون آه دردآلود خیزد گرد ازین صحرا
2 ز فیض خاک دردآلوده ام جویا عجب نبود بجای گرد برخیزد اگر فریاد ازین صحرا
1 نه در وصال و نه هجران بود قرار مرا نه در خزان شکفد دل نه در بهار مرا
2 لباس دولت دنیاست بر تنم سنگین نهال پانم و گردیده برگ بار مرا
1 گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما
2 هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟ غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما
1 حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را دل دید و پسندیدهٔ خط را
2 چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می بیدار مکن سیزهٔ خوابیدهٔ خط را