شد شبنم بی مهر روان بر ورق گل از سعیدا غزل 447

شد شبنم بی مهر روان بر ورق گل

1 شد شبنم بی مهر روان بر ورق گل بلبل شده سرمست ز بوی عرق گل

2 بس ریخته ای خون صراحی تو در این باغ آتش به گلستان زده امشب شفق گل

3 اوراق پریشان شده اش صرف هوایی است صبحی که صبا طرح نموده سبق گل

4 حکم است که بی گل می گلرنگ ننوشند داغ است دل لاله وشان ز این نسق گل

5 بردار ز رخ پردهٔ ناموس جهان را سرپوش نکرده است کسی بر طبق گل

6 تدبیرگر جمله مهمات سعیدا از نکهت گل ساخته سد رمق گل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر