1 غم بیحد و درد بیشمار و من فرد یارب چکنم که صبر نتوانم کرد
2 یا درد باندازه طاقت بفرست یا حوصلهای بده باندازه درد
1 نگیرد دل قرار از تاب تب بیمار هجران را مگر آن دم که بیند روی جانان و دهد جان را
2 نبودش جا به غیر از دامن یعقوب و حیرانم که یوسف چون کشید آزار چاه و رنج زندان را
1 صبح شد ساقی بشو از دیده خواب می بده واکرد گل بند نقاب
2 جنت نقد است ساقی می بیار فصل گل دور قدح عهد شباب
1 گیرم که بر آن عارض گلگون نگرد کس محرومی حسرت نگران چو نگرد کس
2 بس کن ستم ای ترک جفا پیشه مبادا غافل کشد آهی و بگردون نگرد کس