نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود از جامی غزل 364

نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود

1 نشکسته دلی ز هجر کی از دیده خون رود از شیشه تا درست بود باده چون رود

2 از کشتگان به کوی تو شد سیل خون روان مپسند بیش ازین که به کوی تو خون رود

3 هرگه ز زلف سلسله بر طرف رخ نهی بس عقل ذوفنون که به قید جنون رود

4 آن گرمرو به عشق سزد کز کمال شوق پروانه وش به آتش سوزان درون رود

5 ماند به سنگ در اثر آه کوهکن گر خود نشان تیشه اش از بیستون رود

6 طفلان ره نشسته به امید جوی شیر عارف به جست و جوی می لاله گون رود

7 جامی حدیث شوق لبش گفت عاقبت آری چو جام پر شود از سر برون رود

عکس نوشته
کامنت
comment