- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آه، به یکبارگی یار کم ما گرفت! چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت
2 بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت
3 دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟
4 دیدهٔ گریان مگر بر جگر آبی زند؟ کاتش سودای او در دل شیدا گرفت
5 خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت
6 دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت
7 هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت کز همه واماندهای، هیچکسی را گرفت
8 هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد لاجرمش عشق یار، بیکس و تنها گرفت