آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت! از عراقی غزل 40

آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت!

1 آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت! چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت

2 بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت

3 دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟

4 دیدهٔ گریان مگر بر جگر آبی زند؟ کاتش سودای او در دل شیدا گرفت

5 خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت

6 دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت

7 هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت کز همه وامانده‌ای، هیچکسی را گرفت

8 هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد لاجرمش عشق یار، بی‌کس و تنها گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment