1 دو جهان در نظر پاک یکی میآید بیندار دیو به چشمش ملکی میآید
2 شکر و ملح بود ضد و زافسون لبت شد مکرر که ز شکر نمکی میآید
3 عقل و عشقند دو سلطان وجود و ناچار چون یکی میرود از ملک یکی میآید
4 عشق وارد شد و عقل و خردم کرد فرار بر زر قلب حریفان محکی میآید
5 عشق در پیش زپی حب علی ره سپر است مژده کز شاه به لشکر یزکی میآید
6 فرس خامه به میدان سخن جولان زد اسب چوبین نه عجب برق تکی میآید
7 بده آشفته ز صهبای یقینش جامی در مقام علی آن را که شکی میآید