1 دو کس را سر جنگ بود و ستیز به هم کرده دندان و چنگال تیز
2 یکی زان دو، سامان پیکار کرد قبا جوشن و خود دستار کرد
3 پدر گفتش ای خام بیهوده کوش اگر پخته ای، جوشن از صلح پوش
4 گرت هست دامان فرصت به چنگ فروکوب با نفس خود، طبل جنگ
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نبندی دل ای بخرد هوشیار به جادوی نیرنگی روزگار
2 فریبنده دیوی ست زرّین پرند سیه دل نگاریست سیمین عذار
1 ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
2 اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
1 مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
2 ای هزاران هوادار نفیری بزنید جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به