- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دو خصم داده به هم دست و این فگار یکی یکی تو دشمن جانیّ و روزگار یکی
2 به خون من دو زبردست، هم زبان شده اند نگاه مست یکی، چشم میگسار یکی
3 دو فتنه گر به کمین دل رمیدهٔ ماست کمند طره یکی، زلف تابدار یکی
4 یکی، دو کرده غمم را فریب وعدهٔ تو بلای هجر یکی، درد انتظار یکی
5 نه در دلی و نه در دیدهٔ خراب مرا ازین دو خانه، نیامد تو را به کار یکی
6 نیم به هجر تو تنها، دو همنشین دارم دل شکسته یکی، جان بی قرار یکی
7 به عندلیب چمن نوبت فغان نرسد حدیث جورت اگر گویم، از هزار یکی
8 کنون دو سلسله جنبان بود جنون مرا خط عبیر شمیمت یکی، بهار یکی
9 خدنگ های تغافل خطا نمی گردد ز شست غمزه ات، ای نازنین سوار، یکی
10 گدا و شاه به تنهایی از جهان رفتند درین دیار، به یاری نشد دچار، یکی
11 به دهر، الفت و انصاف نیست یاران را یکی حریف نشاط است و سوگوار، یکی
12 زگرد حادثه میدان روزگار پر است خدا کند که برآید ازین غبار، یکی
13 ز بزم وصل، حزین این قدر خبر دارم که بیخودانه، سرم داشت درکنار، یکی