دو روزی کز قضا بایست با از حزین لاهیجی غزل 748

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

دو روزی کز قضا بایست با این کاروان باشم

1 دو روزی کز قضا بایست با این کاروان باشم مرا کم قیمتی نگذاشت بر طبعی گران باشم

2 به قید سخت رویانم، ملایم طینتی دارم چو مغز از چرب و نرمی در شکنج استخوان باشم

3 در آب و گل نشاند از باغ جان، قدسی نهالم را فلک می خواست چون گل دست فرسودِ خزان باشم

4 سر تسلیم و خاک عجز و آداب رضاجویی اگر باید که دور از کوی آن آرام جان باشم

5 درین غربت به افسونهای مهر آشنارویان اگر بندم دلی، از بی وفایان جهان باشم

6 نیندازم به فرش سنبل و گل، طرح آسایش درین بستان سرا، هم مشرب آب روان باشم

7 نمی باشم زیان خواه کسی چون شمع در محفل اگر باشم، زیان خویش و سود دیگران باشم

8 ز همراهان ندارم بار منّت یک سر سوزن درین وادی چه افتاده ست،از خواری کشان باشم؟

9 دلم رنجد حزین ازگفتگوی صورت آرایان اگر سنجد لب معنی، حدیثی ترجمان باشم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر