1 دو نان، به دل زنند سنان از زبان بحث زه کرده اند از رگ گردن کمان بحث
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
2 از ضعیفی شدهام چون رگ اندیشه نزار در جوانی شده ام پیرتر از عالم پیر
1 بی باده سیه مست، شب از یاسمن کیست؟ فیض سحر از سینهٔ گل پیرهن کیست؟
2 نظّاره، خیال کِه در آغوش کشیده ست؟ حیران نگهی، آینه دار بدن کیست؟
1 تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
2 از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به